، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

من و پایان نامه!!

  اینجانب مریم خانوم! مامان نی نی هنوز نیومده (که الهی جلو جلو خودم قلبونش بشم )! طی یک اقدام بسسسسیار بسسیار ضربتی و سریع السیر!! تصمیم گرفتم که پایان نامه مو دفاع کنم! و برای همیشه خودم و همسرم و زندگی مون رو از این جناب پایان نامه کوفتی! خلاااص کنم و والسلام!    قبلا همه ویرایش هایی که استاد راهنمام گفته بود رو انجام دادم و فایل های نهایی که باید به اساتید داور می دادم رو ایمیل کردم برای دوست هام که اونا پرینت گرفتن و به داورها تحویل دادن...دیشب اومدم شهر محل دانشگاهم..و شنبه صبح هم ای شالله تاریخ دفاعم هست! وحید و داداشم مهران، جمعه شب با پرواز ساعت هشت می یان اینجا...بعدش می ریم پذیرایی های روز دفاع و شیرین...
28 آبان 1392

اولین توهم حاملگی!!!!

  پریودم چند روزی بود که عقب افتاده بود.. مابینی احساساتی از استرس و هیجان و ترس و ابهام و ذوق مرگ شدگی و نگرانی و تعجب، کم کم داشت این نظریه در من شکل می گرفت، که: نکنه تربچه کوچولو مهمون دلم شده!!! ....اونم با این تمهیدات چندگانه ای که وحید فعلا اندیشیده و به کار می گیریم!! به وحید که اصلا و ابدا چیزی نگفتم....... آخرهای پریشب دیگه داشتم به استفاده از بی بی چک! فکر می کردم.... دیروز صبح اول یه کم سرچ کردم و بعد هم نشستم یه خورده حساب و کتاب کردم، و دیدم بعله دقیقا همون روزهایی که می گن محتمل ترین زمان تخمک گذاری هست، من و آقای همسر (روم به دیوار خواااهرااا)... خلاصه که بازم به وحید چیزی نگفتم، تا ا...
16 آبان 1392

بدون عنوان

  سلام فندق کوچولوی مامانی... جیگر تربچه خوشگلم بشم، اگر یه وقت نمی یام وبلاگت رو آپ کنم یا خیلی وقته که اینجا نیومدم، فکر نکنی مامان به یادت نیست و دلش برات تنگ نشده ها ...فقط یا یه جورایی همش یا کاری داشتم و گرفتار بودم!..یا اینکه سرم جایی گرم بوده!..یا اینکه همچین درگیر خونه و زندگی و خونه داری شدم!  که دیگه نرسیدم بیام وبلاگ... جونم برای فلفل کوچولو بگه که، تا چندین هفته بعد از عروسیم و تا همین اواخر، مهمونی های پاگشا هنوز ادامه دارن...معمولا اگر از طرف فامیل های بابا جونت دعوت باشیم که خانواده من رو هم دعوت می کنن..و اگر از طرف خانواده مامانِ من دعوت باشیم، که عمه اینا هم هستن..و اگر خونه فامیل های ...
2 آبان 1392
1